عقل‏ و آخرالزمان عقل با تمام شکوه، عظمت و جايگاه برجسته‏اي که در حيات انسان دارد، موهبتي است از جانب خداوند و حقيقتي ست‏با دو چهره: چهره اقبال به حق و چهره ادبار به حق. چهره اقبال عقل، در سعي و تلاش انسان براي اتصال به حق، و ايمان به غيب تجلي کرده و ارتباط انسان را با لازمان و ابديت تحقق مي‏بخشد. اما، چهره ادبار او به حق، با وقوع در زمان (عصر) و زيان (خسر) ترسيم شده و با اغواي شيطان استمرار يافته است. اين عقل ادبار که - جايگاه نفوذ شيطان است، با زمان گره خورده و تاريخ بشري را رقم زده - اکنون پس از پشت‏سرنهادن فراز و نشيبهاي بسيار، در آستانه پايان خود قرار دارد و چون عقل به پايان رسد، زمان فاني به پايان مي‏رسد و آخرالزمان يعني آخرالعقل. تعارض دروني عقل ادبار امروزه پس از عبور از پيچ و خم قرنها، کسب تجارب فراوان، پس از پشت‏سر نهادن تحولات دوران پرماجراي خلق و وضع که اوج شکوفايي و اقتدار او بوده است، و بعد از پيمودن تمام راههايي که محتمل بود بتواند استقلال و سيطره فراگير و دائمي او را تامين کند و براي انسان معرض از حق، مدينه فاضله و بهشت زميني بسازد؛ بيش از هميشه آشکارا و برملا شده است. نشان هويدايي اين تعارض، نوانديشي و نوآوري پرشتاب عقل است. چاره‏انديشي بي‏وقفه عقل واقع در بحران، حکايت از سرگشتگي و اضطراب دروني او مي‏کند. اين بحران سخن از پايان عقلانيت و سقوط نهايي او دارد. به اين نکته بايد توجه کرد که تحولات و تطورات عقل با نوآوريهاي او تفاوت دارد. عقل در درون آن دو دوران کلي خود - دوران کشف و دوران وضع - ادوار و اعصار مختلفي را تجربه کرده و منازل بسياري را پشت‏سر نهاده است. تطور عقل يعني خروج اضطراري او از يک منزل - بر اثر رسيدن به بن‏بست - و ورودش به منزلي ديگر ونوآوريهاي او يعني تلاش براي مستورکردن بحران دروني يک منزل. امروز عقل قرن بيستم پس از عبور از آخرين دوره تحول دوران‏وضع و جعل، در ميانه بحراني همه‏جانبه و فراگير گرفتار آمده است. نوانديشي و نوآوري مدام و لحظه به لحظه او نه حکايت ازشادابي و خرمي که نشان از ويراني و آشفتگي دارد. او بايد مدام پاسخگوي پرسشها، تقاضاها و توقعات فزاينده باشد و از اين رو همواره بايد امر جديدي ارائه کند و براي اين تجدد دائم، به کشفيات علمي و اطلاعات تجربي تازه نيازمند است و همين علم و اطلاع روزافزون - و محصولات آن - بر شتاب زمان افزوده است. و در نتيجه روز و ماه و سال امروز سرعت و شتابي بمراتب بيشتر و افزونتر از روزها و سالهاي قرون گذشته دارد. زمان در گرداب سرعتي‏تب‏آلوده‏وشتابي‏سرسام‏آور افتاده و بي‏مقصد و کور بر گرد خود مي‏چرخد و با سرعت تمام به پايان خود نزديک مي‏شود. پايان زمان يعني به نهايت رسيدن تمام راههاي مولود علم و ادراک بشري؛ و آخرالزمان يعني آخرالعقل. آنجا که عقل ادبار - پس از هزاران سال تلاش و جد و جهد براي معماري بناي استقلال انسان و انفکاک او از حق - به بن‏بست مي‏رسد، زمان فاني نيز بي‏وجه مي‏شود و ضرورت وجودي خود را از دست مي‏دهد. همپا و همراه عقل، زمان نيز خسته و فرسوده مي‏گردد. با اين عقل فرسوده و از نفس‏افتاده، و درون اين زمان ناتوان و هويت از کف داده، چهره خسران آدمي بيشتر و بيشتر هويدا مي‏شود. در چنين وضعيتي است که ماهيت فسادانگيز و فسق‏افروز ادبار به حق، عيان و حقيقت عقل و زمان برملا خواهد شد. تاريخ عقل ادبار، سراسر جهل مضاعف و مشدد در باب حقايق هستي بوده است. پافشاري او بر اين جهل زمخت، بر امتداد تاريخ و بر حجابهاي او افزوده است. اکنون اين عقل پس از طي دوره تجدد، در زائده‏اي پس از تجدد قرار گرفته، بناي ايمان به عقل متزلزل شده و پايه‏هاي عمارت و امارت عقلانيت در حال فروريختن است. غايت و نهايت عقلانيت که اعتراف به جهل و اقرار به ناداني يعني خروج از ظلمت جهل مرکب است، امروز در حال تحقق است. در اين نقطه پاياني که تمام استعدادهاي عقل فعليت‏يافته و همه بذرهاي نهفته در ذاتش شکفته شده و به برگ و بار نشسته و عقل نتوانسته آرمانشهر موعود را در زمين بيافريند، و بت عقل در دل آدميان شکسته، و آنان رفته‏رفته به وادي جهل بسيط قدم نهاده‏اند و دو راه در برابر آنان گشوده است. اين دوره نهايي، در حقيقت تبلور کل دوره‏هايي است که از آغاز تاريخ در برابر انسان وجود داشته و انسان امروز وارث آن شده است. اين دوره، دوره خاک و خداست؛ يکي از آنها آخرين مرتبه هبوط آدمي از خدا به خاک يعني سقوط و انحطاط نهايي او را متحقق مي‏کند و ديگري آخرين سرمنزل صعود انسان از خاک به خداست. اين دوره، دوره آخرالزمان است و هر يک از آنها آخرين خطوط سيماي دوگانه بشري را ترسيم مي‏کند و جملات پاياني، و سرنوشت دو کتاب را رقم مي‏زند. کتاب ادبار، غفلت، خسران، زمان، شيطان، جبر و اضطرار و صحيفه عشق، ايمان، تفکر، آزادي، عمل صالح و انتظار. اين دوره، دوره فراگيري است که تمام راههاي موجود، در ذيل يکي ازآن دو حل و هضم مي‏شود و مندرج است. اين دو راه عبارتند از: راه شرق و راه غرب. مرادم شرق و غرب جغرافيايي نيست. راه شرق و حکمت مشرقي و ايمان يعني راه اقبال و به شمس حقيقت، رويکرد به نور، توجه به حق، شستشوي خويش در کوثر عشق و ايمان، زدودن و ستردن غبار جهل و ملال با زلال وصال، و گشودن روزنه‏هاي دنياي انسان به ساحت غيب. و راه غرب و تعقل مغربي يعني راه افول و غروب خورشيد حقيقت، ادبار به نور، نيست‏انگاري و رويکرد به عدم، و گام‏زدن در راهي که به سوي اضطرار مطلق - که تجسد نهايي جبر خشن تاريخ است - منتهي مي‏شود. راه غرب راهي است که به پايان قرن بيستم رسيده و در تدارک ورودي پرهول و هراس به قرن بيست‏ويکم است. راه غرب را قرن بيستمي‏ها مي‏روند و آنها کساني هستند که يک رويداد موازي عظيم در تاريخ عقل را نديده انگاشته‏اند؛ يعني ظهور پيامبر اسلام را. اگر اين نظريه را بپذيريم که حضور پيامبران در طول تاريخ، پديده‏اي است مقارن و موازي با تحولات عقل - تا به عنوان حجتهاي ظاهري، مردم هر عصر را دسگيري و بر مکر شيطان آگاه کنند - در آن صورت نديده گرفتن آخرين پيامبر، مولود غفلت و ناآگاهي از سازوکار حرکت عقل در تاريخ و بي‏توجهي به آخرين تحولات اساسي عقل، و مؤدي به توغل در عقل‏زدگي و استمرار بخشيدن به راهي است که ادبار به حق را در پايان قرن بيستم تحويل قرن بيست و يکم مي‏دهد. فرهنگ و اخلاق مسلط قرن بيستمي، فرهنگ گسست تام و تمام از حق، و در واقع فرهنگ بي‏فرهنگي است؛ فرهنگ و اخلاقي است که يک حقيقت ره‏آموز و سرنوشت‏ساز را در تاريخ، مسکوت نهاده و بدين ترتيب هويت تاريخي خود را گم کرده است و از اين رو براي جبران اين‏خسارت‏عظيم،به‏سلطه‏جويي و اقتدارطلبي گراييده و با نيروهاي اهريمني معامله کرده است؛ يعني نفيس‏ترين و ضروري‏ترين لوازم حيات و گرانبهاترين اموري که براي ادامه حيات انساني خود به آنها نياز مبرم داشته، فروخته و با بهاي ناچيز و ثمن‏بخسي که از اين راه به کف آورده، به ابتياع علم و اطلاعات و ابزار و ادواتي پرداخته است که بتواند اقتدار او را تامين، و شکنندگي و آسيب‏پذيري‏اش را در برابر صدها خطر و بليه‏اي که در کمين اوست، ترميم کند، غافل از اينکه در اين داد و ستد از يک سو فقط ابزار و وسايل حيات را به کف آورده و اصل حيات انساني خود را از دست داده و از سوي ديگر دل به قدرت و سلطه‏اي خوش کرده که چون حقيقي نيست، يعني از آبشخور قدرت لايزال حق سيراب نشده بل مولود سراب قدرت اهريمني است و آدمي پيش از پرکردن ظرف وجودي خود از حق، آن را تملک کرده، تبديل به کابوسي مخوف گرديده و آدمي را محکوم قدرت دست‏پرورده خود ساخته است. راه غرب، راه جبر تاريخ و اضطرار و درماندگي ذاتي عقل ادبار است. در اين راه چون آدمي محکوم قدرت اهريمني است که هيچ اراده و اختياري از خود ندارد. در اينجا انسان بسته زنجير زمان است و براي کسي که در غل حرکت تاريخ گرفتار افتاده، آينده نيز همانند گذشته بسته و ضروري است. براي کسي که در راه اعراض از حق گام مي‏زند، هيچ افقي جز هيچستان لم‏يزرع انحطاط و فسق وجود ندارد. براي راهيان راه غرب، عالم با همه وسعت مسدود است و زمين با تمام گستردگي، تنگ و تاريک و مظلم. در چنين وضعيتي عقل تنزل مي‏کند و نشانه‏هاي اين تنزل را مي‏توان در رويکرد عقل به واقعيتهاي حقير و پست مشاهده کرد. عقلي که در اوج آسمانها پرواز مي‏کرد و ترانه مابعدالطبيعه مي‏سرود و در زمين و زمان پر مي‏کشيد و کل حوزه ادراک را زير بال و پر داشت، چنان به حضيض ذلت و حقارت فرود آمده که سر از بستر خواب،مطالعه وکندوکاودرابتدايي‏ترين غرايز انسان در آورده است. آيينه اين حقارت و آشفتگي، زبان است. سراسيمگي، سرگشتگي و بي‏هويتي عقل و زمان را در آيينه زبان به عيان مي‏توان مشاهده کرد. زبان بي‏هويت، تلاش مي‏کند که زيان برملاشده آدمي را همچنان پنهان دارد. زيبايي، رعنايي، هنر، تقويت صوت، امواج، صنعت، علوم، پرگويي، اسراف در مصرف الفاظ و هر چيز ديگر، به خدمت زبان درآمده تا او بتواند خسران وقوع انسان در شتاب مهارگسيخته زمان را مستور کند؛ اما زبان نيز همانند زمان و عقل، پير و شکسته و فرتوت شده و قادر نيست ماهيت‏خسران را در پوششهاي رنگارنگ خوشبختي پنهان کند و بر زخم اضطراب و التهاب انسان، مرهمي نهد. ديگر هيچ قدرت بشري نمي‏تواند در برابر سيل سدشکسته انحطاط مقاومت کند. آلودگي و فساد با شتابي روزافزون سراسر کره زمين را تهديد مي‏کند و در خشکي و دريا پيش مي‏رود و محيط زيست جسماني و روحاني بشر را به زير سلطه خود مي‏کشد و هيچ نقطه‏اي در امان نيست. زمان و مکان آلوده گناه و فسق آدميزاده شده، همه چيز محکوم آن گرديده و غايت‏سياه تاريخ نزديک به تحقق است. کساني که ديدگاه شيعي در باب غايت تاريخ را بدبيني مي‏دانند از يک طرف چشمانشان را بسته‏اند و آنچه را اتفاق افتاده است نمي‏بينند و از طرف ديگر، از پيش قضاوت کرده‏اند و مي‏خواهند که ما خوشبينانه به پايان تاريخ بنگريم. وقتي از اقتدار انفعالي و فراگير انسان بر خاک سخن مي‏رود، در حقيقت، نغمه شوم حکومت و سيطره خاک بر انسان سروده شده است. آنچه شيعه مي‏گويد نه بدبيني است، نه خوشبيني و نه واقع‏بيني؛ چرا که اين گونه نگريستنها همه در حيطه انفعال و خضوع در برابر خاک معني دارد. قول شيعه بر اساس حق‏بيني است؛ يعني اگر نبود تشعشع حکمت ايماني و اگر نبود نظرکردن در پرتو انوار الهي - که به ما جهاني ديگر را نشان مي‏دهد و با ما سخن از عوالم غيب مي‏گويد که رهرو غرب از آن بيگانه است و ما را دعوت به ماندن در دخمه دنياي مشهود مي‏کند - هر کس تمايل داشت که مسحور و مجذوب دستاوردهاي پرجذبه بشر شود، به سمت تمتع، التذاذ، کامجويي و خوشبختي رود، فارغ از هر دغدغه فکري به ستايش و تعظيم‏محصولات علمي برخيزد و تفکر و ايمان را در معبد شرايع علمي و سياسي رنگارنگ قرباني کند. ساده‏ترين و هموارترين راه، راه غرب است. همه چيز مهياست، و همه دواعي و سوائق، ما را بدانسو مي‏خواند و سوق مي‏دهد. گام‏زدن در اين راه، رفتن در جهت جريان آب است، هيچ نگراني و انديشه‏اي نمي‏طلبد، آوازه و شهرتش جهانگير، و انقياد و تسليم در برابر او باب روز است و مطلوب و مورد پسند اکثر مردم. راه غرب راه توغل در تکثير و فرورفتن مدام در کثرات است. پشت‏کردن به نور و دورشدن از آن، اقتدا به کثرت سايه‏هاست و مؤدي به اصالت دادن به کثرات اشباح و اظلال، و اعراض از وحدت را در پي دارد. کسي که در اين راه قدم برمي‏دارد، از آنجا که چشمي کثرت‏بين دارد، حل تمام مسائل و مشکلات را تنها در ميانه کثرات مي‏جويد و در واقع تمام کوشش او مصروف تکثير و تقطيع عالم و تکه‏تکه کردن حقيقت است. قرن بيستمي‏ها در هياهوي کثرت فرو رفته و قادر نيستند کثرت را با وحدت جمع کنند و در زير لايه‏هاي کثرات جاري، بستر واحد اين جريان را ببينند، تا آنجا که تبديل به انسانهاي يک‏چشمي شده‏اند و چشم ديگر خود را از کف داده‏اند؛ چشم راست را. از نشانه‏هاي آخرالزمان ظهور دجال است؛ دجالي که چشم راستش ممسوح است و از ميان رفته و چشم چپ او بر پيشاني‏اش جاي دارد. راه شرق اما راه قرن پانزدهم است. تقويم راستين مشرقيان که سطر سطر صحيفه حيات، فرهنگ، تفکر، اخلاق، عشق و ايمان راهيان مشرق با آن رقم خورده، تقويم هجري قمري است. اين تقويم، تقويم کساني است که آگاهانه در شب تاريک و مظلم، و يلداي بلند حيات بشري مي‏زيند و در غياب خورشيد حق، دل با اشراق و بازتاب آن، خوش مي‏دارند؛ با قمر. اين راه، راهي است ناهموار و پرسنگلاخ که رهرو در هيچ قدمش از سنگ‏اندازي شياطين در امان نيست و پيمودنش بي‏عنايت‏حق، مقدور، نه. همتي مردانه مي‏طلبد، سينه‏اي به پهناي آسمان، قلبي گشوده به آفاق هستي، شوقي پرکشيده تاستيغ غيب، عزمي استوار، و عشق و صبوري و ايماني که بتوان هر بلايي را در اين راه تحمل کرد. قرن پانزدهمي‏ها مستضعفان زمين‏اند و وارثان لمعات آفتاب حق. آنان - گرچه در نظر قرن بيستمي‏ها بي‏فرهنگ، بي‏تاريخ، بي‏هويت، و اهل واپس‏ماندگي‏اند اما - در حقيقت پيشروان راه نجات انسان‏اند و اگر قدر و قيمت‏خود را بدانند، مرعوب يا مفتون شکوه و رعنايي مغربيان نشوند، والاييهاي خويش را بيابند و به خويشتن بازگردند، براي امروز سرگشته و فرداي سردرگم راهيان راه غرب، بايد فرهنگ، ادب، اخلاق، تفکر، عشق و ايمان به ارمغان ببرند. راه شرق، راه انتظار است؛ رهرو اين راه همواره منتظر است و چشم به راه خورشيد. مي‏داند که در غياب خورشيد زندگي مي‏کند؛ و در عين حال مي‏داند که حتي در اين شب ظلماني اگر خورشيد نمي‏بود او نمي‏توانست تنفس کند. خورشيد غايب است نه معدوم؛ و اين را کسي در مي‏يابد که شبها سر به آسمان بردارد و بازتاب آن را نظاره کند. انتظار يعني آگاهي از جايگاه وجودي انسان - ميان خاک و خدا - و عمل متناسب با آن در عصر غيبت. انتظار، نماز وجودي عصر غيبت است. انتظار، تجلي ايمان و تقواست. انتظار يعني انفتاح و انسداد؛ انفتاح در برابر غيب که نتيجه‏اش تذکر، تفکر و ياد آفتاب است؛ و انسداد در برابر تمام امور و عواملي که مي‏کوشند تا ما همواره شب‏زدگان شبستان تاريخ بمانيم، تاريکي و ظلمت‏حاکم بر غياب خورشيد را باور کنيم و ماه و ستاره را نديده انگاريم. انتظار يعني پرکردن جام نگاه از خم عشق و اشتياق، و قبول و انفعال در برابر حق، و فاعليت و حاکميت‏بر هر آنجه دون مرتبه انسان است. انتظار اوج عصيان و سرکشي عقل اقبال در مقابل دنياي محدود متناهي و حقير علم و ادراک بشري، و مقتضيات زمان و زمانه است. انتظار، دل‏سپردن به امام زمان و دل بريدن از ماموم زمان است. راه شرق، راه آزادي تاريخ است. آزادي انسان تنها با پشتوانه ايمان به غيب تحقق مي‏يابد و آنجا که متکاي ايمان به غيب نباشد و آدمي فقط در گستره علم و اطلاع خود زندگي کند، هر گونه سخن از آزادي فريب و سرابي بيش نيست. از اين رو حريت و آزادي حقيقي انسان تنها در راه شرق مي‏تواند متحقق شود و در آن راه است که او از هر قيد و بندي رها مي‏گردد الا عبوديت‏حق. به تبع آزادي انسان در راه شرق و در انتظار حقيقت، تاريخ نيز از غل و زنجير جبر و اضطرار آزاد مي‏شود. در اين ساحت است که گذشته نيز همانند آينده مفتوح و باز است. ايمان به غيب و انتظار عصر غيبت همچون نفخ صوري در گذشته مرده و بيجان مي‏دمد. گذشته جان مي‏گيرد، زنده مي‏شود، معني مي‏يابد، از گور نمناک و تاريک جبر عقل ادبار و زمان فاني و گذرا برمي‏خيزد، با ابديت و لازمان پيوند مي‏خورد و رجعت مي‏کند و باز مي‏گردد. در حوزه عقل اقبال، گذشته‏اي مطلقا بسته و مسدود وجود ندارد. در دامنه‏هاي عقل اقبال، حتي گذشته‏هاي دور را مي‏توان آبياري کرد تا جوانه زند، رشد کند و به برگ و بار نشيند. همين جا بحث‏سنت و تجدد قابل طرح است. در برخي از اذهان ممکن است چنين نشسته باشد که سنت‏يعني هر آنچه مشمول مرور زمان قرار گرفته است. چيزي که در چرخه زمان و بر اثر تحول دوران پديد مي‏آيد، نبايد بر آن نام سنت نهاد هرچند قرنها از تولدش بگذرد. سنت چيزي است که از جريان تجدد و تصرف بيرون است. آنچه در زمان پديد آمده و متعلق علم و ادراک بشري بوده به مرور زمان، پير، کهنسال و فرتوت مي‏شود و هيچگاه قابل بازگشت نيست و نمي‏توان آن را تکرار کرد. وقتي سخن از بازگشت‏به سنت‏به ميان مي‏آيد هرگز نبايد به معناي بازگشت‏به برهه‏اي از زمان گذشته و مقتضيات آن باشد. بازگشت‏به سنت‏يعني بازگشت‏به آن چيزي که با ابديت انسان، و حيث نامتناهي‏اش - که متجلي در پيام پيام‏آوران است - مرتبط و پيوسته است تا بتوان او را از قيد و سلسله امور دايم التجدد و متصرم نجات بخشد؛ و تا بتوان او را به بدايت‏ها هدايت کرد و بدين معني، سنت تحول و تبدل ندارد. اگر قرار باشد کسي به سنت‏هاي زماني بازگردد، در اين صورت همه سنتهاي گذشته در «گذشته بودن‏» مساوي‏اند و ترجيح يکي از آنها، ترجيح بلامرجح است. وقتي صحبت از قرن پانزدهم به ميان مي‏آيد، يعني قرني که هرکس در آن زندگي مي‏کند و نفس مي‏کشد وابسته به سنتي است‏برخاسته از يک مبدا ابدي و لايتغير. خود اين مبدا گرچه به لحاظ ظاهري و به موازات رشد، شکوفايي و تحولات عقلاني بشر، ادامه و استمرار يک سنت‏بي‏بديل است که از آغاز هبوط آدم شروع شده، لذا خود اين مبدا نيز داراي مبادي است، اما در باطن، مبدا اين سنت - يعني سنت قرن پانزدهمي - مبداالمبادي است؛ يعني وقتي گل آدم را مي‏سرشتند، آب اين گل را از آن سرچشمه برداشتند. پيامبري پيامبر خاتم پيش از آدميت آدم بود. بنابراين سنت قرن پانزدهم سنت وجودي انسان، يعني استمرار سنتي است که همه پيامبران، صالحان، متفکران، حکيمان و شاعران آزاده در طول تاريخ به آن سنت تعلق دارند. اينان در حقيقت ابيات قصيده بلند عشق، ايمان و آزادي‏اند که هميشه از ناحيه مقتدران و خودکامگان تاريخ ادبار مورد ستم و جفا بوده‏اند. با تمام تحولات و تطورات و دگرگونيهايي که در طول تاريخ عقل ادبار به وقوع پيوسته و با آنکه چهره‏هاي ادبار، داراي اشکال و اطوار متعدد، متنوع و بي‏شمار بوده‏اند، سيماي برجستگان اهل ايمان و مناديان اقبال به حق همواره يکسان و لايتغير بوده و يک سخن بيش نداشته‏اند. اينان همواره غريب، تنها، آواره و مظلوم بوده‏اند. معشوق و محبوب اهل ايمان، و مقصد و مراد از همه منظومه‏هاي عاشقانه و تمام تغزلات و مغازلات هم اينانند. اينان غرباي تاريخ‏اند و مجنون براي غربت آنها گريه مي‏کند. اين خط غربت تاريخي از آغاز هبوط آدم تا امروز، يعني تا قرن پانزدهم ادامه دارد؛ و تا زمان و زمانيات، و عقلانيت و تاريخيت‏بر سرنوشت‏بشر حکومت مي‏کند، غرباي تاريخ در غيبت‏اند. اوج غربت‏حقيقت، امام زمان است که نه تنها در ميان مامومان زمان و منکران، بل در ميانه معتقدان به او نيز غريب است. امروز حقيقت در نهايت غربت و تنها به سر مي‏برد. آنگاه که امام زمان، يعني کسي که نه تابع و خادم زمان بل متبوع و مخدوم زمان است، ظهور کند، زمام زمان را در دست مي‏گيرد و اين بي‏پناه مهارگسيخته ملتهب را از شتاب و جنون نجات مي‏دهد، تا آرام و قرار يابد. وقتي زمان بيقرار، قرار يافت و دست در دستان امام خويش نهاد، تمام غرباي تاريخ - همه پيامبران، امامان، صالحان و ابرار - رجعت‏خواهند کرد و معناي نهفته و مستور تاريخ آشکار و عيان خواهد شد. اينک آنکه خود را از قبله عشاق مي‏داند و دريافته است که از اين جمع، مهجور و دور مانده، بايد به بوي قبله اين قبيله بنالد و به سوي آن نماز گزارد. چو از قبيله عشاق مانده‏اي مهجور دلا تو مرغ فغاني، به بوي قبله بنال والحمد لله اولا و آخرا والسلام علي خليفة الله في ارضه حجة بن الحسن العسکري عليهما السلام.
لینک ثابت

نشانه های پس از ظهور حضرت حجه بی الحسن (عج)

بیعت یاران پس از آنكه حضرت گفتار خويش را به پايان مي‏برند، شرطه‏هاي حرم تلاش مي‏كنند كه ايشان را همانند نفس زكيه به شهادت برسانند يا حداقل اسير كنند كه اصحاب حضرت، قدم پيش نهاده، شرّ آنها را از امام(ع) دفع مي‏كنند. جناب جبرئيل هم پشت به كعبه به عنوان اولين نفر با امام(ع) بيعت مي‏كند و پس از او، سيصدوسيزده تن يار حضرت و ديگر ياوران با ايشان عهد و پيمان مي‏بندند. امام صادق(ع) به مفضل‌بن عمر فرمودند: «اي مفضل! حضرت مهدي(ع) پشتش را به حرم مي‏كند و دستش را كه سفيدي خيره كننده‏اي دارد، جهت بيعت دراز مي‏كند و مي‏فرمايد: اين دست خدا و از سوي خدا و به فرمان خداست و سپس اين آيه را تلاوت مي‏كنند: «آنها كه با تو بيعت مي‏كنند، در حقيقت با خدا بيعت كرده‏اند، دست قدرت الهي مافوق قدرت آنهاست و هر كه بيعتش را بشكند به ضرر خودش است». اوّلين كسي كه دست حضرت(ع) را مي‏بوسد، جبرئيل است و به دنبال او، ملائكه و نجباي اجنّه و سپس برگزيدگان. مردم هنگام صبح در مكه مي‌پرسند: اين مردي كه اطراف كعبه است، كيست؟ و اين جمعيتي كه با او هستند كيانند و آن نشانة بي‏سابقه‏اي كه ديشب ديديم چه بود؟ كه اين جريان حوالي طلوع آفتاب اتفاق مي‏افتد».

محمدبن مسلم نيز از آن حضرت نقل كرده كه فرمودند: «گويي جبرئيل كه به صورت پرنده‏اي سفيد درآمده، اولين مخلوق خداوند است كه با آن حضرت بيعت مي‏كند و پس از آن، سيصدوسيزده نفر بيعت خواهند كرد. هر كه در اين مسير امتحان خود را پس داده باشد، در آن ساعت مي‏آيد، كه برخي در رختخواب‏شان ناپديد مي‏شوند كه حضرت علي(ع) فرمودند: «ناپديد شدگان در رختخواب‏هايشان» و اين گفتة الهي است: «در خيرات با هم مسابقه دهيد كه هر كجا باشيد، خداوند همة شما را مي‏آورد».

مفادّ اين پيمان نامه و بيعت را حضرت علي(ع) چنين بيان كرده‏اند: «از يارانش پيمان مي‏گيرد كه: دزدي، زنا و فحاشي به هيچ مسلماني نكنند، خون كسي را به ناحق نريزند، به حريم ديگران جفا و تجاوز نكنند، به خانه‏اي حمله نبرند، تنها به حق و به جا، افراد را بزنند، هيچ طلا، نقره، گندم يا جويي را [براي خويش] انبار نكنند، مال يتيم را نخورند، به آنچه نمي‏دانند شهادت ندهند، هيچ مسجدي را خراب نكنند، آنچه را كه مست كننده است، ننوشند، خز و ابريشم نپوشند، در مقابل طلا سر فرود نياورند، راه را نبندند و ناامن نكنند، همجنس‏بازي نكنند، گندم و جو را انبار نكنند، به كم، راضي و طرفدار پاكي و گريزان از نجاسات باشند، امر به معروف و نهي از منكر كنند، لباس‏هاي خشن بپوشند و خاك را متّكاي خويش سازند و آن‏گونه كه شايستة خداوند است در راهش جهاد كنند. آن حضرت خود نيز متعهد مي‏شود كه همانند آنها قدم برداشته، لباس بپوشد و سوار مركب شود و آنگونه باشد كه آنها مي‏خواهند و به كم راضي باشد و به كمك خداوند متعال جهان را همان‌طور كه از جور پر شده است، از عدالت آكنده سازد، خداوند را آنگونه كه شايسته است عبادت كند و هيچ حاجب و درباني اختيار نكند».

پس از اتمام مراسم بيعت، جبرئيل برخاسته، به نام حضرت در دنيا بانگ مي‏زند. ابان بن تغلب از امام صادق(ع)، روايت كرده است: «اولين كسي كه با حضرت مهدي(ع) بيعت مي‏كند جبرئيل است. به صورت پرنده‏اي سفيد رنگ فرود آمده، با ايشان بيعت مي‏كند. سپس يك پايش را روي كعبه و پاي ديگرش را روي بيت‏المقدس مي‏نهد و با صدايي گويا و فصيح ندا در مي‏دهد: فرمان خداوند رسيد، دربارة آن شتاب نكنيد».

پس از بیعت جناب جبرئیل(ع) دیگران نیز با آن حضرت(ع) بیعت کرده، مهیای اقدامات جهانی می‌شوند.

3ـ2. فراخوان لایة دوم یاران (سپاه ده هزار نفری): مفضل بن عمر از امام صادق(ع) چنين روايت كرده است: «خداوند متعال جبرئيل را مي‏فرستد تا اينكه به نزد او بيايد؛ بر حجر اسماعيل در نزديك كعبه فرود آمده، به او مي‏گويد: به چه دعوت مي‏كني؟ حضرت مهدي(ع) او را باخبر كرده، جبرئيل پاسخ مي‌دهد: من اولين كسي هستم كه با تو بيعت مي‏كنم، دستت را دراز كن. پس دستش را بر دست حضرت [به نشان بيعت] مي‏كشد. سيصد و اندي مرد هم به نزد او مي‏آيند و با او بيعت مي‏كنند. او هم آنقدر در مكه مي‏ماند كه ده‏هزار نفر اصحابش جمع شوند و پس از آن به سوي مدينه حركت مي‏كند».

3ـ 3. خسف بیدا: یکی از نشانه‌های حتمی و قطعی ظهور که‌اندکی پس از اعلان جهانی (صيحه) اتفاق مي‌افتد، فرورفتن بخشی از سپاه سفیانی در بیابانی نزدیک مکه است. حديفـ[ بن يمان از وجود مقدس پيامبراكرم(ص) نقل مي‏كند: «... سپاه دوم وارد مدينه مي‏شوند و سه شبانه‏روز آنجا را تاراج مي‏كنند. سپس به قصد مكه از آن شهر خارج مي‏شوند تا اينكه به بيابان (بيداء) مي‏رسند. خداوند متعال جبرئيل را مي‏فرستد و به او مي‏گويد: برو آنها را محو كن. او هم ضربه‏اي با پايش به زمين مي‌زند و خداوند متعال آنها را در زمين فرو مي‏برد. جز دو نفر از آنها نجات نمي‏يابند كه هر دو از قبيلة جهينه هستند و براي همين گفته‏اند خبر يقيني و مسلّم نزد جهينه‏اي‏هاست. سپس حضرت اين آية قرآن كريم را تلاوت كردند: «ولوتري إذ فزعوا...».

3ـ4. حرکت به سمت مدینه: بعد از وقوع حادثة فرو رفتن لشکريان سفياني، روايات نقش نظاميِ ديگري را براي سفياني در حجاز ذکر نمي‌کند، با توجه به اينکه اين ماجرا پايان‌بخش نقش او در حجاز خواهد بود. اما احتمال دارد نيروهايي براي او در مدينه باقي بماند که با قواي حکومت (خاندان فلان) کار زار کند و روايات خاطرنشان مي‌سازد که حضرت مهدي(ع) پس از معجزة فرو رفتن قواي دشمن، با سپاه خود که متشکّل از چند ده هزار نفر رزمنده است براي آزاد سازي مدينه راهي آنجا شده، با دشمنان خود در آنجا درگير مي‌شود. به هر حال آن حضرت مهدي(ع) مدينه را فتح و حجاز را آزاد و نيروهاي دشمن را منکوب مي‌سازد و لشکر سفياني هر کجا که روياروي او باشد، از حجاز تا عراق و شام، شکست مي‌خورد. روايات يک نبرد يا بيشتر را ياد مي‌کند که در عراق بين لشکر سفياني از طرفي و سپاهيان مهدي(ع) و ياران خراساني وي از ناحية ديگر اتفاق مي‌افتد.

3ـ 5. حرکت به سمت عراق و بقیة نقاط جهان: امام(ع) پس از بازپس‌گیری شبه جزیره، رو به منطقة بین‌النهرین و عراق نموده، با همراهی ایرانیان این منطقه را از سفیانیان بازپس می‌گیرند.

حضرت باقر(ع) فرمود: «قائم ما، نهضت خويش را از مکه آغاز مي‌كند. پرچم و شمشير رسول خدا(ص) و ديگر نشانه‌هاي پيامبر و درخشش گفتار محمدي(ص) با اوست. پس از نماز شامگاه فرياد بر مي‌آورد: اي مردم! شما که در ديدگاه خدا و زير فرمان و ارادة او هستيد، به هوش باشيد. به خدا ايمان آوريد که پيامبران را با مشعل کتاب و قانون و برهان‌هاي روشن، فرستاده است. خدا شما را فرمان مي‌دهد که براي او شريک قرار ندهيد و پاسدار دين و گفتار پيامبر باشيد. زنده بداريد آنچه را قرآن زنده کرده است و نابود سازيد آنچه را قرآن از بين برده است. قلبتان به خاطر هدايت و نجات گمراهان بتپد. من شما را به سوي خدا و پيامبر مي‌خوانم، که برنامه‌هاي قرآن را اجرا کنيد. باطل را بکوبيد و راه و روش پيامبر را به پا داريد. پس از اين گفتار، يارانش که 313 نفر مي‌باشند، مانند ابر‌هاي پراکندة پاييزي، به هم مي‌پيوندند. آنها مرداني هستند که در شب به راز و نياز با خدا زنده‌اند و در روز، شيران بيشة شجاعت‌اند. خداوند نخست حجاز را براي او مي‌گشايد و او زندانيان بني‌هاشم را آزاد مي‌سازد، پرچم‌هاي سياه کوفه به زير مي‌آيد، و به عنوان نشانة بيعت، به سوي امام قائم فرستاده مي‌شود. در اين هنگام است که امام سپاه را به شرق و غرب جهان مي‌فرستد تا بيداد و بيدادگران را ريشه‌کن سازند، و کشورها براي او گشوده مي‌گردد و به دست او استانبول (دروازة غرب) فتح مي‌شود».

4. دورة استقرار حکومت جهانی

پایتخت حکومت جهانی امام عصر(ع) مسجد کوفه خواهد بود امّا این امر باعث كاستن از رونق حج نخواهد شد. در منابع روایی دربارة کراهت سکونت در شهر مکّه گفت‌وگو به میان آمده که علل متعددی برای آن می‌توان برشمرد، اما از همه مهم‌تر و قابل فهم تر برای مردم زمانی خواهد بود که طیّ الارض،طیّ الهواء و طیّ الماء یک اتفاق عادی خواهد شد و بسیاری از مردم جهان با استفاده از این توانایی‌ها مي‌توانند مسافت‌های طولانی را طی کنند. علاوه بر اين، حتی طیّ طریق عادی با چنان امنیتی خواهد بود که یک زن بدون آنکه دچار مشکلی شود و کسی متعرض او شود، مسير شام تا حجاز را پیاده در می‌نوردد و به بیت الله الحرام می‌رسد. به همین دلیل در ایام حج، شهر مکه مملو از جمعیت خواهد بود؛ از همین‌رو امام عصر(ع) قوانین خاصی را برای زوّار و حجّاج وضع می‌کنند که از آن جمله می‌توان به ممنوعیت خواندن نماز مستحبی در مسجد الحرام اشاره کرد تا بقیه بتوانند به اعمال واجب خود برسند.

 

نشانه های زمان ظهور حضرت حجه بن الحسن (عج)

مهم‌ترین حادثه ای که در این ایام اتفاق مي‌افتد ظهور امام عصر(ع) است.
صیحة آسمانی و ظهور اصغر: پیش از این، در مقالة «از ظهور تا قیامت» به تفصیل دربارة آغاز و زمان ظهور امام عصر(ع) سخن گفته‌ایم. در اینجا به اجمال یادآور مي‌شويم كه، ظهور امام(ع) با صیحة آسمانی جناب جبرئیل، فرشتة آسماني در بامدادان بیست و سوم ماه مبارک آغاز شده و عده‌ای محدود از یاران و اطرافیان حضرت از این موضوع با خبر می‌شوند و نام و یاد ایشان بر زبان‌ها جاری شده، مردم از این موضوع با هم به گفت‌و‌گو مي‌پردازند. دربارة مکان و مسکن امام عصر(ع) در این روزها، روایات سخنی نگفته‌اند اما با توجه به آنکه پس از اطلاع سفیانی از اینکه ایشان در مدینه هستند و به این شهر حمله‌ور می‌شوند، می‌توان گفت: این روزها امام(ع) در مدینه‌اند و به برقراری رابطه و مذاکره با اطرافیان و آشنایان می‌پردازند و پردة حجاب را از رخسار خویش و چشم دیگران برداشته‌اند.

به تصریح برخي از محققان، در شرايطي که به سر مي‌بریم، پروندة کاملی از امام عصر(ع) نزد سیستم‌های اطلاعاتی جهان وجود دارد. با توجه به روایاتی که بیان کنندة شباهت آن حضرت(ع) به رسول خدا(ص) هستند و اوصافی که به زیبایی و دقت دربارة این دو معصوم(ع) در روایات بیان شده است مي‌توان تصویری دقیق از امام عصر(ع) را ترسیم نمود و به دنبال ایشان به جست‌وجو پرداخت.

2ـ 2. وهابیت و تشیع: نکتة بسیار مهمی که پس از ظهور اصغر امام عصر(ع) از روایات مي‌توان برداشت نمود، موضوع تقابل جهانی و گفتمانی تشیع و و‌هابیت است. محتوای صیحة آسمانی و جهانی جناب جبرئیل در بامدادان ظهور، به دفاع از امام عصر(ع) و تشیع و همچنین ندای ابلیس در شامگاه همان روز در دفاع از سفیانی و جریان مشابه وهابیت، می‌تواند این احتمال را به طور جدی به ذهن متبادر مي‌کند که در آن هنگام جریان‌های مختلف فکری شرق و غرب جایگاه چندانی نزد مردم جهان نخواهند داشت و اذهان عمومی مردم به اسلام و دو گرایش غالب شیعی و وهابی معطوف خواهد بود.

ابوحمزه مي‏گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم: آيا شورش سفياني از علايم حتمي ظهور است؟ حضرت فرمودند: «آري، ندا هم حتمي است... از حضرت پرسيدم: اين ندا چگونه خواهد بود؟ فرمودند: «يك منادي اول روز ندا مي‏دهد كه حق با آل علي(ع) و شيعيان اوست و در انتهاي روز شيطان ندا مي‏دهد كه حق با عثمان و شيعيان اوست و در اين زمان ياوه‏گويان (باطل‏گرايان) دچار ترديد مي‏شوند».

2ـ3. شهادت نفس زکیه اول و خروج امام از مدینه: از روايات چنين بر مي‌آید که حکومت رو به زوال حجاز در تعقيب بني‌هاشم و پيروانشان در حجاز و به ويژه در مدينه، دست به تلاش و کوشش مي‌زند و جواني را که به عنوان نفس زکيه مي‌باشد تنها به جرم اينکه نامش «محمد بن حسن» است و حضرت مهدي(ع) نزد مردم به اين نام مشهور است، مي‌کشد يا بدين جهت که وي از مؤمنان شايسته‌اي است که با حضرت مهدي(ع) ارتباط دارد: «سپاه سفیانی، مردي را که نامش محمد و خواهرش فاطمه است، تنها به دليل اينکه نام او محمد و نام پدرش حسن است به قتل مي‌رساند»!

در چنين موقعيتي بحراني، امام مهدي ـ روحي فداه ـ مانند حضرت موسي(ع) بيمناک و نگران از مدينه خارج مي‌شود و طبق روايات رسيده، يکي از يارانش آن حضرت را همراهي مي‌کند که نام او در روايتی «منصور» و در روايتي ديگر «منتصر» آمده است. روايتي نیز مي‌گويد: «حضرت مهدي(ع) با ميراث رسول الله، در حالي‌که شمشير او را در دست و زره وي را بر تن و پرچم در دست ديگر و عمامة پيامبر را بر سر و رداي او را در بردارد، از مدينه خارج مي‌گردد».

2ـ4. ظهور اکبر و قیام
الف ـ ورود امام(ع) به مکه: امام(ع) پس از خروج از مدینه به مکه وارد مي‌شوند. مفضل بن عمر در روايت طولاني، از امام صادق(ع) نقل كرده است که فرمود: «سوگند به خدا اي مفضل، گويا اکنون او ـ حضرت مهدي(ع) ـ را مي‌بينيم که وارد مکه مي‌شود، در حالي‌که عمامه‌اي زرد فام بر سر نهاده، کفش مخصوص پيامبر(ص) را پوشيده، چوبدستي او را در دست گرفته و چندين بزغالة لاغر را پيشاپيش خود مي‌برد تا آنها را به خانة خدا مي‌رساند، اما هيچ‌کس او را در آنجا نمي‌شناسد». سند اين روايت ضعيف است، مگر اينکه بسيج شدن تجهيزات و عوامل دشمنان جهت جستجوي آن حضرت و در حالت اختفا و پنهاني به سربردن وي، که شباهت به غيبت صغرا و پنهاني آن دارد، بتواند دلالت اين روايت و مانند آن را جبران کند. در جایی دیگر آمده: «وقتي بازار تجارت کساد، راه‌ها ناامن و فتنه‌ها زياد شود، هفت تن از علماي مناطق مختلف که با هر يک از آنان بيش از سيصد و اندي نفر، دست بيعت داده‌اند، بدون قرار قبلي رهسپار مکه مي‌شوند و در آنجا يکديگر را ملاقات کرده، از هم مي‌پرسند: انگيزة آمدن شما به مکه چيست؟ مي‌گويند: به جست‌وجوي اين مرد آمديم که اميد است اين فتنه‌ها به دست با کفايت او آرام گيرد و خداوند قسطنطنيه را به دست او آزاد نمايد، ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و ويژگي‌هايش مي‌شناسيم. اين هفت دانشمند بر سر اين گفته با يکديگر توافق مي‌کنند و به جستجوي آن حضرت در مکه مي‌پردازند. (او را ديده) از او مي‌پرسند: آيا شما فلاني پسر فلان هستي؟ مي‌گويد: «نه، بلکه من مردي از انصار هستم» تا آنکه از آنها جدا مي‌شود. اوصاف او را براي اهل اطلاع برمي‌شمرند و مي‌گويند: او همان دوست و محبوب شماست که در جستجويش هستيد و اکنون رهسپار مدينه گشته است، در پي او به مدينه مي‌روند ولي او به مکه باز مي‌گردد، به دنبال او به مکه مي‌آيند و او را در مکه مي‌يابند و مي‌پرسند: شما فلاني فرزند فلان هستي و مادر تو فلاني دختر فلان است و دربارة شما اين نشانه‌ها آمده است و شما را يک بار از دست داديم، اکنون دست‌تان را بدهيد تا با شما بيعت کنيم. مي‌گويد: «من صاحب الأمر شما نيستم، من فلاني فرزند فلان انصاري هستم با ما بياييد تا شما را به دوست و محبوبتان راهنمايي کنم»، آنگاه از ايشان جدا مي‌شود و آنها او را در مدينه مي‌جويند ولي او بر عکس خواستة آنها به مکه رفته است. از اين رو به مکه مي‌آيند و حضرت را در کنار رکن مي‌يابند و مي‌گويند: گناه ما و خون‌هاي ما به گردن توست اگر دستت را ندهي که با تو بيعت کنيم، زيرا ارتش سفياني در تعقيب ماست و مردي حرام زاده بر آنها فرمانروايي دارد، آنگاه حضرت بين رکن و مقام مي‌نشيند و دست خود را جهت بيعت به آنان مي‌دهد و با وي بيعت مي‌کنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم مي‌افکند و با گروهي که شيران روز و زاهدان شب اند به حرکت خود ادامه مي‌دهد».

ب ـ شهادت نفس زکیه (دوم): طبق روايات و وضع اجتماعي و روند آن، هنگام ظهور حضرت مهدي(ع) نيروهاي فعال و مؤثري بدين ترتيب در مکه وجود دارد:

1. حکومت حجاز؛ با وجود ضعفي که دارد نيروهاي خود را جهت روياروئي با ظهور احتمالي آن حضرت بسيج مي‌کند، ظهوري که مسلمانان چشم انتظار آن از مکه هستند و فعاليت‌هاي خود را بدين جهت در موسم حج افزايش مي‌دهند.

2. شبکه‌هاي امنيتي ابر قدرت‌ها؛ که در راستاي تأييد و پشتيباني از حکومت حجاز و نيروهاي سفياني فعاليت مي‌کنند يا به صورت مستقل اوضاع حجاز، به ويژه مکه را مراقب‌اند.

3. نيروهاي امنيتي سفياني؛ که در تعقيب فراريان مدينه از چنگال حکومت وي مي‌باشد و پيوسته اوضاع را جهت ورود لشکر سفياني در موقعيت مناسب، زير نظر داشته تا هرگونه قيام و نهضت امام مهدي(ع) را از ناحية مکه، سرکوب نمايد.

در برابر اين تحرکات مخالف، ناگزير يمني‌ها در مکه و حجاز داراي نقش خواهند بود، به ويژه از آن رو که حکومت زمينه ساز آنها، چند ماه قبل از ظهور تأسيس مي‌شود، همچنان‌که ياران ايراني امام(ع) نيز در مکه حاضر مي‌شوند، بلکه حضرت داراي ياراني از خود مردم حجاز و مکه و حتي بين نيروهاي رژيم حجاز مي‌باشد.

در چنين فضاي موافق و مخالف، امام مهدي ـ ارواحناه فداه ـ برنامة نهضت خويش را از حرم شريف اعلان نموده، بر مکه استيلا پيدا مي‌کند. البته طبيعي است که روايات، جزئيات اين برنامه را مشروحاً بيان نمي‌کند، مگر آن مقدار که در پيروزي انقلاب مقدس، سودمند و مؤثر است يا لااقل ضرر و زياني به بار نياورد.

بارزترين حادثه‌اي که روايات آن را بيان مي‌کند، اين است که حضرت مهدي(ع) در 24 يا 23 ذيحجه يعني پانزده شب پيش از ظهور خويش جواني از ياران و خويشان را جهت ايراد بيانية خود به سوي اهل مکه اعزام مي‌دارد، اما طولي نمي‌کشد بعد از نماز در حالي که پيام حضرت مهدي(ع) يا فرازهايي از آن را براي مردم خوانده، دشمنان به او حمله‌ور شده و به طرز وحشيانه‌اي وي را در داخل مسجد الحرام بين رکن و مقام به قتل مي‌رسانند و اين شهادت فجيع در آسمان و زمين اثر مي‌گذارد.

اين واقعه حرکتي آزمايشي است که فايده‌هاي بسياري را در بر دارد از جمله چهرة درنده خوئي حکّام حجاز و نيروهاي کافر حامي وي را براي مسلمانان آشکار مي‌سازد و نيز اين حادثة تلخ، زمينه را براي نهضت حضرت مهدي(ع) که بيش از دو هفته بعد از آن حادثه طول نخواهد کشيد فراهم مي‌سازد و در اثر اين جنايت وحشيانه و شتاب‌زده، پشيماني و ضعف بر تمام تشکيلات حکومتي آن سامان، سايه مي‌افکند.

خبرهاي مربوط به شهادت اين جوان نيک سرشت در مکه، در منابع شيعه و سني به طور متعدد و در منابع شيعه بيشتر است که نام او را غلام (نوجوان) و نفس زکيه ناميده است و برخي روايات نام وي را محمد بن حسن ذکر کرده. در روايتي مرفوع و طولاني که آن را ابوبصير از امام صادق(ع) نقل کرده، آمده است که فرمود: «قائم به ياران خود مي‌فرمايد: اي دوستان من، اهل مکه مرا نمي‌خواهند ولي من براي اتمام حجت، نمايندة خود را به سوي آنان مي‌فرستم تا آن‌گونه که شايستة من است، حجت را بر آنها تمام کند... از اين‌رو يکي از ياران خود را فرا خوانده، بدو مي‌گويد به مکه برو و اين پيغام را به مردم آن سامان برسان و بگو: اي مردم مکه من پيام‌آور فلاني به سوي شما هستم، که چنين مي‌گويد: ما خاندان رحمت و کانون رسالت و خلافت الهي و از سلالة محمد(ص) و از تبار انبيا مي‌باشيم. از آن زمان که پيامبر ما به ملکوت اعلا پيوست تا امروز در حقّ ما ظلم شد و بر ما ستم‌ها رفت و حقوق مسلم ما پايمال گرديد اينک ما از شما ياري مي‌خواهيم و شما ما را ياري نماييد. وقتي آن جوان اين سخنان را ابلاغ مي‌کند، بر او هجوم مي‌آورند و او را بين رکن و مقام به شهادت مي‌رسانند، او همان «نفس زکيه» است. چون اين خبر به اطلاع امام مي‌رسد به ياران خود مي‌فرمايد: نگفتم به شما که اهل مکه ما را نمي‌خواهند؟ ياران، حضرت را رها نمي‌کنند تا آنکه قيام مي‌نمايد و از کوه طوي با سيصد و سيزده نفر به تعداد رزمندگان جنگ بدر، فرود مي‌آيد تا آنکه وارد مسجدالحرام شده، در مقام ابراهيم چهار رکعت نماز مي‌گزارد و آنگاه به حجرالاسود تکيه مي‌دهد و پس از حمد و ستايش خدا و ذکر نام و ياد پيامبر و درود بر او، لب به سخن مي‌گشايد، به گونه‌اي که کسي از مردم چنين سخن نگفته باشد».

ج ـ سرآغاز قیام: با شهادت نفس زکیه و پیامی که او ابلاغ کرده بود، موضوع ظهور اهمیت و جایگاه بالاتری نسبت به قبل نزد مردم منطقه و جهان پیدا می‌کند. در پی آن، فراخوان گردهم‌آیی سیصد و سیزده یار اصلی و ممتاز امام عصر(ع) داده می‌شود. يونس‏بن ظبيان نقل مي‏كند كه امام صادق(ع) فرمودند: «شب جمعه، خداوند متعال مَلَكي را به آسمان دنيا مي‏فرستد. وقتي كه فجر طلوع كرد، آن ملك بر عرش خدا كه بالاي بيت المعمور قرار گرفته، مي‏نشيند و براي هر كدام از پيامبر، حضرت علي، امام حسن و امام حسين(ع) يك منبر نوراني مي‏گذارد و ايشان هم از آنها بالا مي‏روند و ملائكه و پيامبران و مؤمنان هم در مقابل ايشان جمع مي‏گردند و به دنبال آن درهاي آسمان گشوده مي‏شود و پس از زوال خورشيد (هنگام ظهر) پيامبر(ص) مي‏فرمايند: بار پروردگارا! اين وعده‏اي است كه در كتاب خويش دادي وگفتي: «خداوند به آن دسته از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنها را همانند پيشينيان حاكمان زمين و دين مرضيّ خويش كند». پس از ايشان، ملائكه و پيامبران هم، چنان مي‏گويند. آن چهار نور مقدس به سجده مي‏افتند و رسول خدا(ص) مي‏فرمايند: پروردگارا غضب نما كه حريمت دريده شد و برگزيدگانت شهيد و بندگان صالحت خوار گشتند. پس خداوند آنچه را كه بخواهد مي‏كند كه آن روز معلوم است.

د ـ اجتماع لایة اصلی یاران امام(ع): امام علي(ع)در اين زمينه تعبير جالبي دارند که به ما در درک چگونگي اجتماع ياران قائم(ع) ياري مي‌کند. ايشان مي‌فرمايند: «چون وقت آن برسد، آقاي بزرگوار و پيشواي دين مستقر و پا برجا گردد. پس [ياران] نزد آن بزرگوار گرد آيند، چنان‌که پاره‌هاي ابر در فصل پاييز گرد آمده و به هم مي‌پيوندند».

تشبيه جمع شدن ياران آن حضرت به جمع شدن ابرهاي پاييزي، نشان از سرعت اجتماع و به هم پيوستن آنها دارد؛ چنان‌که در روايتي که در همين زمينه از امام باقر(ع) نقل شده، آمده است: «ياران قائم(ع) سيصد و سيزده مرد از فرزندان عجم (غير عرب) هستند. گروهي از آنان به هنگام روز به وسيلة ابر حرکت مي‌کنند و با نام خود و نام پدر و خصوصيات نسبشان شناخته مي‌شوند. گروهي ديگر از آنها در حالي‌که در بستر خود آرميده‌اند، بدون قرار قبلي در مکه بر آن حضرت وارد مي‌شوند».

ه‍ ـ گونه شناسی یاران امام(ع) از حیث عرب و عجم: به تصریح روایات، اکثر یاران امام عصر(ع) عجم و غیر عرب هستند و یکی از مشکلات جدی امام(ع) در نبردها با اعراب خواهد بود تا جایی که از ایشان با تعبیر شمشیر برّان عرب یاد شده است.

و ـ اعلان جهانی: مفضل بن عمر از امام صادق(ع) در اين رابطه، روايت كرده است: «در آن روز (عاشورا) وقتي خورشيد طلوع كرد و نورافشاني نمود، كسي از قرص خورشيد به زبان عربي فصيح، خطاب به مردم فريادي مي‏كشد كه تمام آنها كه در آسمان‌ها و زمين‌ها هستند، مي‏شنوند: «تمامي مخلوقات! اين مهدي آل محمد(ع) است» و او را به نام و كنية جدش رسول‌الله(ص) و نسبش مي‏خواند و گوش هر زنده‏اي اين صدا را مي‏شنود. تمام مخلوقات در بيابان‌ها، شهرها، درياها و خشكي‌ها بدان روي مي‏كنند و با هم در اين رابطه گفت‌وگو مي‏كنند و از هم دربارة آنچه شنيده‏اند مي‏پرسند».

صبح شنبة عاشوراي موعود كه بناست حضرت ظهور كنند، وارد مسجدالحرام مي‏شوند و دو ركعت نماز، رو به كعبه و پشت به مقام به جا مي‏آورند و پس از دعا به درگاه الهي، نزديك كعبه رفته، با تكيه بر حجرالاسود، رو به جهانيان كرده، اولين خطبة تاريخي خويش را چنين انشاء مي‏كنند: پس از حمد خداوند و سلام و صلوات بر آستان با عظمت پيامبر اكرم و خاندان بزرگوارشان ـ سلام‏الله عليهم اجمعين ـ ايشان چنين مي‏فرمايند: « اي مردم! ما براي خداوند [از شما] ياري مي‏طلبيم و كيست كه ما را ياري كند؟ آري، ما خاندان پيامبرتان محمد مصطفي(ص) هستيم و سزاوارترين [و نزديك‏ترين] مردم نسبت به خدا و ايشان. هر كس با من در رابطه با آدم محاجّه كند، من سزاوارترين [و نزديك‏ترين] مردم نسبت به اويم و همين‏طور راجع به نوح، ابراهيم، محمد(ص) و ديگر پيامبران و كتاب خداوند كه به هر كدام از ديگر مردم اولي هستم. مگر خداوند متعال در كتابش نفرموده است:«به درستي كه خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد؛ خانداني كه برخي از آنها از بعضي ديگرند و خداوند شنوا و داناست». من بازماندة آدم و ذخيرة نوح و برگزيدة ابراهيم و عصارة وجود محمد(ص) هستم. ... هر كس دربارة سنت رسول‏الله(ص) با من محاجه كند، من سزاوارترين مردم نسبت به آن هستم.

هر كس را كه امروز كلام مرا مي‏شنود، به خداوند متعال قسم مي‏دهم كه به غايبان [اين سخنان را] برساند، به حقّ خداوند متعال و رسول گرامي‏اش و حقّ خودم، از شما مي‏خواهم [به ما رو كنيد] كه من حقّ قرابت و خويشاوندي رسول‏الله(ص) را بر گردن شما دارم كه شما ما را ياري كنيد و در مقابل آنها كه به ما ظلم مي‏كنند، حمايت كنيد كه اهل باطل به ما دروغ بستند. ... از خدا بترسيد و خدا را دربارة ما در نظر داشته باشيد، ما را خوار نكنيد و ياريمان كنيد تا خداوند متعال شما را ياري كند».

سپس حضرت دست‌هايشان را به آسمان بلند كرده، با دعا و تضرع اين آيه را به درگاه الهي عرضه مي‏دارند: «أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه ويكشف السّوء؛ كيست آنكه وقتي شخص مضطر دعايش كند، او را پاسخ داده و بدي را از او برطرف كند؟

 

 

نشانه های قبل از ظهور حضرت حجه بن الحسن (عج)

بخشی از تحولات و اتفاقاتی که در عربستان رخ می‌دهد، ناشی از حوادث اجتماعی و طبیعی داخلی است و بخشی متأثر از حملات و هجوم بیگانگان، به ويژه سفیانی است که مجموعاً شرایط ملتهب و کاملاً بی‌ثباتی را در عربستان به وجود مي‌آورند و این دیار را مهیّای ظهور امام عصر(ع) می‌کنند.

تحولات داخلی عربستان: روايات منابع شيعه و سني در مورد طليعة ظهور حضرت مهدي(ع) در حجاز، بر پيدايش خلأ سياسي و کشمکش بين قبائل بر سر فرمانروايي همداستانند. اين حادثه در پي مرگ پادشاه يا خليفه‌اي رخ مي‌دهد که با مردن او گشايش و توسعه در امور به وجود مي‌آيد. نام وي در برخي روايات، «عبدالله» ذكر شده است. بعضي از روايات مرگ او را در روز عرفه تعيين مي‌کنند، که حوادثي پياپي آن، در حجاز تا خروج سفياني، نداي آسماني، درخواست نيرو از سوريه از جانب حجاز و سرانجام ظهور حضرت مهدي(ع) به وقوع مي‌پيوندد.از اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع) نقل شده است، که فرمود: «سه پرچم به مخالفت با يکديگر برافراشته مي‌شود؛ پرچمي در مغرب، پرچمي در عربستان و پرچمي در شام. فتنه و جنگ بين آنها يک سال طول مي‌کشد» امام صادق(ع) در اين زمينه مي‌فرمايد: «هرکس مرگ عبدالله را براي من تضمين کند، من ظهور قائم(ع) را براي او ضمانت مي‌کنم»، سپس فرمود: «وقتي عبدالله درگذشت، مردم بعد از او با کسي براي حکومت توافق نمي‌کنند. و اين اختلاف و درگيري به خواست خدا تا ظهور صاحب‌الامر(ع) ادامه مي‌يابد و فرمانروايي‌هاي چند ساله پايان يافته و حکومت چند ماهه و چندين روزه فرا مي‌رسد»، سؤال کردم: آيا اين ماجرا به‌طول مي‌انجامد؟ فرمود: «هرگز». نيز فرمود: «زماني‌که مردم در سرزمين عرفات در حال وقوف مي‌باشند، سواري بر شتري سبک سير به آنجا وارد مي‌شود و مرگ خليفه را خبر مي‌دهد؛ با مرگ او فرج آل محمد(ص) و گشايش کار تمام مردم فرا مي‌رسد».

رواياتي که درگيري بر سر تاج و تخت در حجاز را بعد از کشته شدن اين فرمانروا توصيف مي‌کند فراوان است. اينک نمونه‌هايي از آن را يادآور مي‌شويم. حضرت رضا(ع) فرمود: «از جمله نشانه‌هاي فرج، حادثه اي است که بين حرم مکه و مدينه رخ مي‌دهد»، پرسيدم: آن حادثه چيست؟ فرمود: «تعصّب قبيله‌اي بين دو حرم به وجود مي‌آيد و فلاني از خاندان فلان، پانزده رئيس قبيله را به قتل مي‌رساند». احاديث شريف ما از آشوبي كه در ميان حاجيان طيّ مراسم حج رخ خواهد داد، خبر مي‏دهند كه در واقع دنبالة اختلافات اهالي حجاز بر سر پادشاهي آن ديار است.

امام صادق(ع) فرمودند: «مردم با هم حج مي‏كنند و وقوف در عرفاتشان را هم با همديگر و بدون امام انجام مي‏دهند. هنگامي كه در منا هستند، فتنة سختي برمي‏خيزد و همة قبايل برهم مي‏شورند. جمرة عقبه از خون رنگين مي‏شود. مردم وحشت‏زده گشته، به كعبه پناهنده مي‏شوند».

از اين حديث مي‏توان فهميد كه مردم در آن زمان چندان روابط صميمانه‏اي با هم ندارند كه بلافاصله پس از انجام مناسك حج يا حتي پيش از اتمام آنها طيّ انجام «رمي جمرات در منا» كه بخشي از مناسك حج است، دسته دسته شده و شورش‌ها شكل مي‏گيرد. حاجيان غارت مي‏شوند، اموالشان به تاراج مي‏رود و خودشان هم كشته مي‏شوند و پرده‏هاي نواميس مردم دريده مي‏شود.

سهل بن حوشب از رسول مكرم(ص) نقل كرده است كه: «در ماه رمضان صدايي خواهد بود و در ماه شوال درگيري و در ذيقعده قبايل با هم به جنگ مي‏پردازند و نشانة آن تاراج (در) حج است. جنگي در منا به پا مي‏شود و كشتار زيادي طيّ آن رخ مي‏دهد و چنان خوني به جريان مي‏افتد كه به جزيره (جمره) مي‏رسد». عبدالله بن سنان هم از امام صادق(ع) روايت كرده است: «مردم چنان دچار مرگ و كشتار مي‏شوند كه به حرم پناه مي‏برند پس (از آن) منادي راست‌گويي ندا در مي‏دهد كه براي چه جنگ و كشتار به پا كرده‏ايد؟ سرور شما فلاني است».

1ـ2. حملة اجانب و بیگانگان به عربستان: علاوه بر آشوب‌های داخلی، اتفاقی که تحولات عربستان را جدی‌تر مي‌کند حملة بیگانگان است که در دو قالب سپاه خیر و شر به این کشور روانه مي‌شوند. بخشی از سپاه سفیانی، پس از جنایاتی که از شام تا عراق انجام داده‌اند، به شبه جزیرة عربستان و به خصوص شهر مدینه رو مي‌کنند. در نسخة خطي «فتن» ابن حماد، از ابي قبيل نقل شده است که گفت: «سفياني، سپاه خود را به مدينه، مي‌فرستد و به آنها دستور مي‌دهد، هر کس از بني‌هاشم در آنجاست، حتي زنان باردار را بکشند! و اين کشتار در برابر عملکرد شخصي‌هاشمي است که با ياران خود از مشرق خروج کرده است. سفياني مي‌گويد: تمام اين بلاها و کشته شدن ياران من فقط از ناحية بني‌هاشم است. پس فرمان به کشتار آنان مي‌دهد به طوري‌که ديگر کسي از آنها در مدينه شناخته نمي‌شود، آنان و حتي زنانشان سر به بيابان‌ها و کوه‌ها مي‌گذراند و به سوي مکه مي‌گريزند. چند روزي دست به کشتار آنها مي‌زند سپس دست نگه مي‌دارد و هر کس از آنان يافت شود وحشت زده است تا اينکه نهضت مهدي(ع) در مکه آشکار شود و هر کس که به آنجا آمده گرد آن حضرت جمع مي‌شود». هتّاکی سفیانی به مسجد النبی(ص) نیز کشیده می‌شود. امام صادق(ع) در جاي ديگر فرمودند: «سفياني لشكري را به مدينه گسيل مي‏دارد كه آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم مي‏كنند و استران و چهارپايان آنها در مسجدالنبي(ص) مدفوع خود را مي‏ريزند».

سپاه سفیانی به دنبال خبر ظهور امام عصر(ع) روانة مدینه شده بود و به دنبال ایشان می‌گشتند. در ادامه بیشتر به موضوع خواهیم پرداخت.

 

شیطان پرستی (به انگلیسی: Satanism) یک حرکت مکتبی، شبه مکتبی و یا فلسفی است که هواداران آن شیطان را یک طرح و الگوی اصلی و قبل از عالم هستی میپندارند. آنها شیطان را موجودی زنده و با چند وجه از طبیعت انسان مشترک می‌دانند. شیطان پرستی را در گروه «راه چپ» مخالف با «راه راست» طبقه بندی می‌کنند.[۱] دست چپی‌ها به غنی سازی روحی خود در جریان کارهای خودشان معتقدند. و بر این باورند که در نهایت باید تنها به خود جواب پس دهند. در حالی که دست راستی‌ها غنی سازی روحی خود را از طریق وقف کردن و بندگی خود در مقابل قدرتی بزرگ‌تر بدست می‌آورند. لاوییان‌ها در واقع خدایی از جنس شیطان و یا خدایی دیگر را برای خود قائل نیستند. آنها حتی از قوانین شیطان نیز پیروی نمی‌کنند. این جنبه اعتقادی آنها به طور مکرر به اشتباه نادیده گرفته می‌شود و عموماً آنها را افرادی می‌شناسند که شیطان را به عنوان خدا پرستش می‌کنند.[۲]

پنداره‌ای از شیطان، اثر گوستاو دوره در کتاب بهشت گمشده، نوشته جان میلتون

شیطان پرستی به جای اطاعت از قوانین خدایی یا قوانین طبیعی و اخلاقی، عموماً بر پیشرفت فیزیکی خود با راهنمایی‌های موجودی مافوق یا قوانینی فرستاده شده تمرکز دارد. به همین دلیل بسیاری از شیطان پرستان معاصر از باورها و گرایش‌های ادیان گذشته اجتناب می‌کنند و بیشتر گرایش‌های خودپرستانه دارند.[نیازمند منبع] به گونه‌ای که خود را در مرکز هستی و قوانین طبیعی می‌بینند و بیشتر شبیه به مکاتبی چون ماده‌گرایی و یا خودمحوری و جادومحوری هستند. به هر حال بعضی شیطان پرستان به طور داوطلبانه بعضی از قوانین اخلاقی را انتخاب می‌کنند. این یک جریان وارونه سازی را نشان می‌دهد. بر این مبنا شیطان پرستان به دو گروه اصلی شیطان پرستان فلسفی و شیطان پرستان دینی تقسیم بندی می‌شوند.

تاریخچه

مفهوم شیطان در طول قرنها مورد مکاشفه قرار گرفته‌است. شاید بتوان تاریخچه شیطان پرستی را به قرون اولیه پیدایش آدمی نسبت داد.[۲]

شیطان به کسی گفته می‌شود که باعث شیطنت شود و شیطنت یعنی تحریک کردن برای انجام عملی نادرست و طبق آیات قرآن در آیه 36 سوره بقره شیطان (که در چند آیه قبل ابلیس را شیطان معرفی کرد) موجب لغزش آدم و حوا شد؛ پس شیطان از ابتدای آفرینش انسان وجود داشته و تنها به ابلیس منتهی نمی شود و هر کسی را که با عث لغزش شود را شیطان میگویند.

موضوعی که امروزه درباره شیطان پرستی قدیمی وجود دارد و در برخی کتابها دیده می‌شود به این مطلب برمی‌گردد که اصولا شیطان را کلیسا به وجود آورد تا تمام بدیها و پلیدیها را به آن نسبت دهد تا به نوعی هم خدمتی به بشریت کرده باشد و گناهان را از خود دور کند و جادوگران را نیز که در قرون وسطا از قدرت زیادی برخوردار بودند با عنوان جادوگران سیاه به عنوان پیروان شیطان معرفی کند تا هم گناهان را دفع کند و هم قدرت جادوگران را کم کند

انواع و رویکردهای شیطان پرستی

شیطان پرستی فلسفی

این نوع گرایش عبارت است از اینکه محور و مرکز عالم انسان است‌. این شاخه از شیطان‌پرستی به پایه‌گذاری این فرقه به آنتوان لاوی نسبت داده می‌شود.او کسی بود که کلیسای شیطان را تأسیس کرد (اولین سازمانی که از لغت شیطان پرستی فلسفی استفاده نمود) در نظر شیطان پرستان فلسفی، محور و مرکزیت عالم هستی، خود انسان است، و بزرگترین آرزو و شرط رستگاری این نوع از شیطان پرستان برتری و ترفیع ایشان نسبت به دیگران است. شیطان پرستان فلسفی عموماً خدایی برای پرستش قائل نمی‌دانند و به زندگی غیر مادی بعد از مرگ نیز عقیده‌ای ندارند. به هرحال زندگی این گروه از شیطان پرستان عاری از روحیه مذهبی و معنویت نیز نیست.
در نظر شیطان پرستان فلسفی، هر شخص خدای خودش است. آنها با تکیه بر عقاید انسانی وابسته به دنیا، مطالب مربوط به فلسفه عقلانی را عبث می‌شمارند و به آنها به دید ترس از مسائل ماوراء الطبیعی می‌نگرند و تنها به وسیله آن، یک زندگی عقیم و تنها بر مبنای “جهان واقعی” را تشکیل می‌دهند. به طور شفافی، آموزه‌های شیطان پرستان فلسفی قدمتی بیشتر از کلیسای لاوی دارد. اگر چه این تصوری از شیطان است، ولی با موقعیت واقعی او تقابل دارد چرا که این تعالیم از آموزه‌های یهودی-مسیحی نشئات گرفته‌است و شیطان را بدلیل خصوصیاتش پلید نگاشته‌است [۳]

شیطان‌پرستی لاویی

این نوع از شیطان پرستی بر مبنای فلسفهٔ آنتوان‌لاوی که در کتاب انجیل شیطان تشکیل شده‌است. لاوی موسس کلیسای شیطان بود و تحت تأثیر نوشته‌های نیچه، آلیستر کرالی، این رند، مارکی دو ساد، ویندهام لویس، چارلز داروین، آمبروس بیرس، مارک تواین و بسیاری دیگر بوده‌است. شیطان در نظر لاوی موجودی مثبت بوده در حالی که تعالیم خداجویانه کلیساها را مورد تمسخر قرار داده و به مسائل جهان مادی نیز اعتنایی ندارد.یک شیطان پرست لاویی، خود را خدای خود می‌داند، آیین مذهبی این گروه از شیطان پرستان بیشتر شبیه به فلسفه میجیک کراولی با دیدی جلو برنده به سمت شیطان پرستی است. یک شیطان پرست لاویی مدعی آن است که کسانی که خودشان را با شیطان پرستی هم ردیف می‌دانند باید به طرز فکر گروهی خواص وفادار نباشند و آنها را از لحاظ اخلاقی قبول نداشته باشند. و در ازای آن گرایش‌های انفرادی داشته باشند و من تبع باید به طور دائمی یک سر و گردن بالاتر از کسانی باشند که خود را از لحاظ اخلاقی، قوی می‌دانند و در بشر دوستی خود، بدون تامل عمل کنند[۲]

شیطان پرستی دینی

این نوع شیطان پرستی شبیه شیطان پرستی آنتون لاوی است اما با این تفاوت که در این نوع شیطان گونه‌ای جنبه خدایی و متافیزیکی دارد و این جنبه برداشته شده از ادیان ابراهیمی، افسانه‌ها، آیین‌های متفاوت و یا صرفا ساخته شده ذهن پیروان آن می‌باشد.[۴]

شرپرستان

این فرقه از شیطان پرستان، به دوران تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا مربوط می‌شوند. این نوع شیطان پرستان معمولاً متهم به اعمالی از قبیل «خوردن نوزادان»، «کشتن گوسفندان»، «قربانی کردن دختران باکره» و «نفرت از مسیحیان» هستند. این طرز فکر در کتاب «مالیوس مالیفیکاروم» دسته بندی شده‌است.]کتابی که در دوران تفتیش عقاید توسط کلیسا (۱۴۹۰) تالیف شد و در واقع هرگز به طور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت، کتاب حاوی مطالبی از جن گیری و جادوگری و مطالبی از این دست است. ترجمه لغوی نام کتاب پتک جادوگران است.

فلسفه شیطانی

شیطان در ۹ جمله شیطانی منسب به لاوی خلاصه می‌شود:

  1. شیطان می‌گوید دست و دلبازی کردن بجای خساست.
  2. شیطان می‌گوید زندگی حیاتی بجای نقشه خیالی و موهومی روحانی.
  3. شیطان می‌گوید دانش معصوم بجای فریب دادن ریاکارانه خود.
  4. شیطان می‌گوید محبت کردن به کسانی که لیاقت آن را دارند بجای عشق ورزیدن به نمک نشناسان.
  5. شیطان می‌گوید انتقام و خونخواهی کردن بجای برگرداندن صورت. (اشاره به تعالیم مسیحیت که می‌گوید هرگاه برادری به تو سیلی زد، آن طرف صورتت را جلو بیاور تا ضربه‌ای به طرف دیگر بزند)
  6. شیطان می‌گوید مسئولیت پذیری در مقابل مسئولیت پذیران بجای نگران بودن خون آشام‌های غیر مادی
  7. شیطان می‌گوید انسان مانند دیگر حیوانات است، گاهی بهتر ولی اغلب بدتر از آنهایی است که روی چهار پا راه می‌روند، بدلیل آنکه انسان دارای خدای روحانی و پیشرفت‌های روشنفکرانه، او را پست‌ترین حیوانات ساخته‌است.
  8. شیطان تمام آن چیزهایی که گناه شناخته می‌شوند را ارائه می‌دهد، چون که تمام آنها به یک لذت و خوشنودی فیزیکی، روانی یا احساسی منجر می‌شوند.
  9. شیطان بهترین دوست کلیساست چرا که در میان تمام این سالها وجود شیطان دلیل ماندگاری کلیساها است.[۵] [۲]

و در مقایسه با این جملات، لاوی ۹ گناه شیطانی را نیز نام برده‌است :
حماقت، ادعا و تظاهر، نفس گرایی (انتظار بازپس گرفتن از دیگران، آنچه به آنها داده‌اید)، خود را فریب دادن، پیروی از رسوم و عقاید دیگران، روشن بینی ناکافی، فراموش کردن ارتدکسی گذشته (به طور مثال، قبول کردن چیزی قدیمی در بسته بندی جدید، به عنوان نو)، غرور و افتخار بی حاصل (مانند غروری که هدف شخصی را از درون می‌پوساند) و کمبود محسنات. [۲] [۶]

لاوی ۱۱ قانون شیطانی را نیز وضع کرد، که در حالی که نظام نامه‌ای اخلاقی نیست، ولی راهنمایی‌های کلی برای زندگی شیطان پرستی را ارائه کرده‌است :

  1. هرگز نظراتت را قبل از آنکه از تو بپرسند بازگو نکن.
  2. هرگز مشکلاتت را قبل از آنکه مطمئن شوی دیگران میخواهند آن را بشنوند بازگو نکن.
  3. وقتی مهمان کسی هستی، به او احترام بگذار و در غیر این صورت هرگز آنجا نرو.
  4. اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بیرحمی رفتار کن.
  5. هرگز قبل از آنکه علامتی از طرف مقابلت ندیده‌ای به او پیشنهاد نزدیکی جنسی نده.
  6. هرگز چیزی را که متعلق به تو نیست برندار، مگر آنکه داشتن آن برای کس دیگری سخت است و از تو میخواهد آن را بگیری.
  7. اگر از جادو به طور موفقیت آمیزی برای کسب خواسته هاید استفاده کرده‌ای قدرت آن را اعتراف کن. اگر پس از بدست آوردن خواسته‌هایت قدرت جادو را نفی کنی، تمام آنچه بدست آوردی را از دست خواهی داد.
  8. هرگز از چیزی که نیازی نداری در معرض آن باشی، شکایت نکن.
  9. کودکان را آزار نده.
  10. حیوانات -غیر انسان- را آزار نده مگر آنکه مورد حمله قرار گرفته‌ای یا برای شکارشان.
  11. وقتی در سرزمینی آزاد قدم بر میداری، کسی را آزار نده، اگر کسی تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه که ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش کن
صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 24 صفحه بعد

تمامی حقوق مادی و معنوی " مباحث آخرالزمان " برای " شهاب الدین میهن پرست " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم